با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+شهر را آدم به آدم در پي ات جويا شدم
تا که يک شب ديدمت، دل باختم، رسوا شدم
با نگاهي ساده قلبم را گرفتي، خوب من!
فکر ميکردم که من عاشق نِمي... امّا شدم!
مثل يک پروانه در شمع نگاهت سال ها
سوختم، امّا عزيزم! با تو من معنا شدم
گفته بودي در کنارت تا ابد هستم ولي
باز رفتي، باز ماندم، باز من تنها شدم!
+من شاعرم! حال مرا عالم نميفهمد
جز تو کسي چيزي از اشعارم نميفهمد
کشف جديد روزگار ما تو هستي که
برق نگاهت را اديسون هم نميفهمد!
سيلاب عشق تو بيايد، حکم ويرانيست
سيل است ديگر... بارش نمنم نميفهمد
من کشتهي عشق تو خواهمشد، ولي افسوس
هويّت سهراب را رستم نميفهمد
کلّ شکايتهاي من تنها همين جملهست:
معشوقهاي که دوستش دارم... نمي فهمد!
+بايد عاشق باشي تا بفهمي!
نگاه سرد يعني چي!
دست سرد يعني چي!
حرف سرديعني چي!
درمقابل دوستت دارم گفتنت
سکوت سرد يعني چي!
بايد عاشق باشي تا بفهمي گرماي نگاه وحرف ودستت
وقتي به سرماي نگاه او برخورد ميکند چگونه قلبت را اتش ميزند
+کارخانه موفقي بود که کفش هاي متعددي توليد و براي فروش روانه لازار ميکرد.روزي,مديريت کارخانه جلسه اي ترتيب داد تا موضوع افتتاح شعبه اي در آفريقا را به بحث بگذارند.آنها يکي از برجسته ترين فروشندگان خود را عازم آفريقا کردند تا در مورد توانايي هاي بالقوه بازار اطلاعاتي کسب کند.آن مرد خيلي زود متوجه شد که بيشتر مردمان آفريقايي پابرهنه هستند.او پيغامي براي مسوؤلين فاکس کرد و چنين نوشت
:>و در ادامه گزارش خود عنوان کرد که بتزار کفش له هيچ عنوان در آفريقا رواج ندارد.اما مديران کارخانه صلاح کار را در اين ديدند که نظر فروشنده ديگري را نيز جويا شوند بنابراين,فرد دومي را به آفريقا فرستادند تا بازار کفش را ارزيابي کند.بازارياب دوم,به محض اينکه وارد آفريقا شد,له قدري هيجان زده شد که بي درنگ پيغامي براي مديران کارخانه فرستاد و طي آن عنوان کرد - عسل فروش شهر تلخي
خبر خوبي دارم.اينجا هيچ کس کفش پاش نميکنه!>>بعد از اتمام ماموريتش به آنها گفت:<<آقايون چيزي نمونده پولدار بشيم.بازار بزرگي در آفريقاست.فقط بايد اونا رو آموزش بديم و از مزايا و اهميت کفش پوشيدن آگاهشون کنيم - عسل فروش شهر تلخي
زندگي همان گونه است که ما آن را مشاهده و درک ميکنيم.هر چيز و هر جريان,يک جنبه مثبت و يک جنبه منفي دارد.شما هم ميتوانيد به نيمه پر ليوان نگاه کنيد و هم به نيمه خالي آن.ميتوانيد حفره وسط شيريني مربايي را ببينيد يا تمام شيريني را.انتخاب با شماست.اما يادتان باشد که اين انتخاب,عامل تعيين کننده موفقيت يا شکست شماست - عسل فروش شهر تلخي
+خواب روياي فراموشي هاست!
خواب را دريابم،
که در آن دولت خاموشي هاست...
من شکوفايي گل هاي اميدم را در روياها مي بينم،
و ندايي که به من مي گويد:
گرچه شب تاريک است
"دل قوي دار"
سحر نزديک است...
حميد مصدق
+به رويا با خدايم گفت و گو کردم
به سوي خالق و معبود خود جانانه
رو کردم
توکل هم به او کردم
به او گفتم
زماني را به من بخشيد اي بيتا تو اي معبود بي همتا
تو اي اميد هر نوميد
خدا خنديد و پاسخ گفت
وقت من ندارد مرز پاياني يقين اين
راز هستي را تو ميداني
چه مي خواهي بپرسي از من اي
پرسشگر دانا
تسلط يافتم بر خويش ومن پرسيدم
اي خالق
تعجب از چه چيزي از بشر داري
جوابم را بده اي خالق دانا
توانايي و دانايي
خدا در لحظه اي آرام پاسخ گفت
که انسان با شتابي سخت
ميخواهد که بگريزد ز دست کودکي هايش
برون آرد ز دست کودکي پايش
و مي خواهد شتابي گيرد و گامي
گذارد نزد فردايش
به آينده
به پولي دست يابد
به پولي با بهاي خستگي هايش
چه باک ار هست زخمي بر تن و
پايش
دلش خوش باد با پولي که با زحمت
به چنگ خويش آورده
دوباره پس دهد آن را به تاوان تلاش خويش
سلامت از وجودش رخت بر بسته - عسل فروش شهر تلخي
غم سنگين اين فرسودگي در سينه و غمخانه بنشسته
دوباره آرزو دارد
که کودک باشد وآن گوهر گم گشته برگردد
پريشان خاطر رنجور
به آينده نگاهي مضطرب دارد
و در اين حال راهي را سپارند و به سر آرند
عمري را که ارزش دارد و آدم نمي داند
غم ناداني اش از سينه اش
بيرون نمي راند
نه حالي مانده بر احوال ونه آينده اي دارد
نه بر لب خنده اي دارد
تو پنداري که مي ميرد
دل از اين لحظه مي گيرد
تو پنداري که هرگز زندگي گام خوشي - عسل فروش شهر تلخي
عشق جبري نيست
قياسي نيست بين مردمان در جايگاه عشق
و قلب مردمان بسيار حساس است
مبادا لحظه اي زخمي
فروآرند بر قلبي
که طولاني شود شود آن التيامي را که مي خواهند
اين دل سخت حساس است
لطيف و ترد همچون شاخه ياس است
بياموزند
ثروتمند آن کس شد که در دنيا
نيازش کمترين باشد
توانايي همين باشد
وراز زندگاني هم همين باشد
بياموزند
نقطه پيش چشم هر کسي شکلي دگر دارد
نگاه هر دو انسان در جهان مانند
هم هرگز
بياموزند - عسل فروش شهر تلخي
کافي نيست تنها بگذرند از ديگران
و بخشش خود را
بيان دارند
بياموزند
خود را هم ببخشند و پس از آن جان
ودل آسوده مي ماند
سکوتي دلنشين تر بود
رويا همچنان زيبا
سپاس خويش را من با خدايم با
صميميت بيان کردم
و پرسيدم که آيا هست چيزي که
بيان داريد
خدا لبخند زد
گويي گلي در آسمان سينه ام
بشگفت
و پاسخ گفت
فقط اين را به ياد آرند من در هر
کجا هستم - عسل فروش شهر تلخي
+اين همه از يک عمر مستي کردنم سال ها شبنم پرستي کردنم اي دلم زهر جدايي را بخور چوب عمري با وفايي را بخور اي دلم ديدي که ماتت کرد و رفت خنده اي بر خاطراتت کرد و رفت من که گفتم اين بهار افسردنيست من که گفتم اين پرستو رفتنيست آه عجب کاري به دستم داد دل هم شکست و هم شکستم داد دل
ههههههههههه نه در اسطوره هاي قديمي نقل شده باران درهنگام پاييز مرد ميشود ولي در ديگر فصول زن هست و يك معناي خاصي به آن فصل ميدهد اگر در پاييز باران مرد باشد خب پاييز نماد زن ميگيرد - عسل فروش شهر تلخي
+بـــــــــــــرو!!!!
ترســــ از هيچ چيز ندارمــــ
وقتيـــــ يقينـ دارم بيشتر از منـــ
کسي دوستت نخـــــــواهد داشت
بيشتر از منــــ کسي طاقت کمـــ محلي هايت را ندارد
بــــــــــــرو!!!!
ترس براي چه؟؟
وقتي مي دانمــ يکــ روز تُف مي اندازي به رويـــــ تمام آن هايي که
به خاطرشــــان من را از دستـــــ دادي.... !
+زندگي زيباست زشتي هاي آن تقصير ماست
در مسيرش هرچه نازيباست آن تدبير ماست
زندگي آب رواني است روان ميگذرد..........
آنچه تقدير من و توست همان مي گذرد